دلارامدلارام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

برای دختر گلمون

ماه میهمانی خدا

دختر نازم سال گذشته موقع شروع ماه مبارک رمضان شما در جمع ما بودی اما تو دل مامان . و امسال اولین ماه  رمضانی هست که شما در بین ما حضور فیزیکی داری . ماه رمضان ماه مبارکیه . ماه شروعی دوباره ، دوباره متولد شدن ، از نو شروع کردن ، پالایش جسم و روح . دختر گلم من و بابا خیلی دوست داریم خیلی زیاد و دعا میکنیم که همیشه  و تا ... مثل الان پاک و معصوم باشی و هر ماه و هر روز برات شروعی دوباره باشه . می بوسمت عزیزم ...
22 تير 1392

تابستان 92

امروز 11 تیر ماه 92 و اولین تابستان نی نی من . دختر گلم داره بزرگتر میشه و حسابی سر مامان را گرم کرده . حرف میزنه و اگه بهش توجه نکنم حسابی دلگیر میشه و الکی گریه میکنه . دوست دارم دختر نازم
11 تير 1392

اولین روز 6 ماهگی

دختر نازم دلارام جونم دیروز 5 ماهش تموم شد و وارد 6 ماهگی شد مبارکه تبریک میگم دختر گلم انشاالله هر روز من و بابا شاهد پیشرفت و بزرگ شدنت باشیم همراه با سلامتی دوست داریم ...
29 خرداد 1392

دفتر فنی مهندسی به سیما

دایی جون شروع به کار وبتون را بهتون تبریک میگم و انشاالله که در زندگی و در کارتون موفق باشین دلارام جون هم حتما از این بابت خوشحاله و به همین مناسبت یه لینک به سایت شما توی وبلاگش میزاره ( البته فعلا مامانش این کار را انجام میده  ) موفق باشین   ...
25 خرداد 1392

فعالیت های دختر نازم

نی نی قشنگ من دلارام گلم 3 روز دیگه 5 ماهش تموم میشه و وارد 6 ماه میشه درحال حاضر این جوجوی شیطون این کارها را بلده : شیر می خوره ، می خوابه ، گریه می کنه ، لبخند میزنه ، می خنده ، قهقهه می زنه ، با دیدن قطره چکان یا قاشق کوچیک که نشان از ویتامین یا اب هستش به شدت ذوق زده میشه ، دست و پا می زنه و محکم لگد میزنه ، حسابی حرف می زنه و جیغ میکشه ، کلمه " آقون " و حروف " آ اِ اَ م ق  " به راحتی به زبون میاره ، علاقه زیادی به خوردن دستش و حتی دست دیگران داره ، موهای مامان و هر کسه دیگه ای که نزدیکش باشه را میکشه ، غلت می زنه ( از پشت به روی شکم ) عاشق ایستادنه و اگه مدتها بیاسته اصلا خسته نمیشه ( فکر کنم در آینده هم عاشق گرفتن میله ات...
25 خرداد 1392

غلتیدن

دختر گلم از امروز شروع به غلتیدن کرده ، هر چی به پشت میخوابونی دوباره میغلته روی شکم . وسط راه هم دستش له میشه و گریه میکنه . عزیزم ، دختر نازم بهت تبریک میگم این حرکت جدید و نوید بزرگ شدنت را .
5 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز با بابایی رفتیم واکسن 4 ماهگیت را زدیم . یه کمی گریه کردی منم گریم گرفت اما خودم رو کنترل کردم . بعد از حدود 10 دقیقه و یه کم شیر خوردن آروم شدی . بعد ما آمدیم خونه و بابا رفت سرکار . حسابی هم دیرش شده بود .بابا هم به مناسبت ماهگرد شما ( 4 ماهه شدن )  برات یه توپ بزرگ صورتی خریدن . دستشون درد نکنه .
28 ارديبهشت 1392